زبان فارسی در ترجمه کم نمیآورد
عبدالله کوثری، مترجم ادبی، بر اساس بیش از سی سال تجربهاش در ترجمه متون مختلف ادبی، از تراژدیهای یونان تا داستانهای امریکای لاتین و کتابهایی در زمینه شناخت متفکران و نویسندگان غربی، اعتقاد دارد که زبان فارسی در ترجمه «کم نمیآورد».
متن زیر یادداشتی از این مترجم آثار ادبی درباره کارایی خط و زبان فارسی در ترجمه متون ادبی است.
در ابتدای این یادداشت درباره «خط فارسی» آمده است: تا آنجا که خبر دارم نخستین کسی که مسأله مشکلات خط فارسی را مطرح کرد «میرزا فتحعلی آخوندزاده» بود. گویا او خطی نیز ابداع کرد که از چند و چون آن آگاه نیستم. از آن زمان تاکنون این مسأله بارها مطرح شده و حتی زمانی عدهای از تغییر خط سخن گفتند. اما مشکلات خط فارسی دست کم برای اهل قلم باید روشن شده باشد، چرا که اینان ناچارند روزی چند صفحه بنویسند و بعد هم نمونههای حروفچینی را تصحیح کنند و بارها و بارها کلمات پردندانه یا پرنقطه را که تایپیست غلط زده درست بکنند.
اما منصفانه باید گفت که در اینجا تمام تقصیر را نباید به گردن تایپیست انداخت. خود من در برخی موارد در گذاشتن نقطهها سهلانگاری میکنم و به همین علت کلمهای مثل «فیتز جرالد» براحتی «فتیزجرالد» خوانده میشود. خط ما دست کم دو مشکل عمده دارد، نخست پیوسته بودن حروف در ساختن کلمه و دیگر منقوط بودن حروف. در این سی چهل سال اخیر تلاشهایی برای سامان دادن به رسمالخط فارسی صورت گرفته مثل جدا کردن «می»، «یا»، «را»، «یا»، «به» و... این تلاشها برخی مشکلات را حل کرده، اما رسمالخط ما به سبب همان ویژگیها که یاد کردم در همه موارد قاعدهبردار نیست. مثلا چسباندن «به» به کلمه قید را در خیلی از موارد رعایت نمیکنیم چون کلمه شکل نأمانوسی میگیرد. رسمالخط ما پر از استثنا بر قاعده است.
متاسفانه امروز آشفتگی بیشتری در خط پیدا شده. نه تنها بسیاری از ناشران، که بسیاری از نویسندگان و مترجمان و نشریات هم رسمالخط خاصی برگزیدهاند و از سوی دیگر کسانی که کتابهای دبستانی و دبیرستانی را تألیف میکنند، رسمالخطی جداگانه دارند. هرچند در پی تلاشهایی که یاد کردم میتوانیم بگوییم در صد بالایی از این قواعد به طور عام پذیرفته شده، اما همان درصد باقیمانده هنوز مشکلساز است. از سوی دیگر بعضی قواعد خاص که فلان نویسنده یا فلان نشریه یا فلان ناشر در رسمالخط خود رعایت میکند نه تنها مشکلی را حل نکرده، بلکه بر نابسامانی افزوده است. مثلا اضافه کردن حرف (ا) به هنگام اضافه شدن کلمه به ضمیر پیوسته (م ،ت ،ش،و...) یا تغییر رسمالخط کلماتی مثل «فرزانگی» و «دیوانگی» به «فرزانهگی» یا «دیوانهگی» فقط خواننده را گیجتر از پیش کرده و بس.
مشکلات خط ما برخاسته از ویژگیهای اصلی این خط است و فکر نمیکنم بسیاری از آنها حل شدنی باشد، اما این دشواریها را نباید مشکل اصلی در بیسوادی یا کمسوادی خودمان قلمداد کنیم. هستند ملتهایی که خطشان چندان سادهتر از ما نیست اما امروز در دنیای علم و هنر جایگاهی والا یافتهاند.
این مترجم آثار ادبی و فلسفی درباره «زبان فارسی» و کارآیی آن در ترجمه آورده است: بحث توانایی زبان یا ناتوانی زبان به هنگام تقابل با فرهنگ و زبانهای دیگر مطرح میشود و میدان این مقابله، ترجمه است. زبان فارسی از هزار سال پیش در میدان ترجمه به آزمون نهاده شده. ترجمههای گوناگون از قرآن و ترجمه متون فلسفی که سبب شد در قرنهای سوم و چهارم فرهنگ ایرانی به اوجی بیسابقه دست یابد و پیامد آن پیدایش متفکرانی چون «ابوریحان» و «ابنسینا» و «خیام» و «رازی» و ... بود، نشان داد که این زبان برای بیان مفاهیم پرورده شده و در مقابل زبانهای دیگر کم و کاستی ندارد.
خوشبختانه امروز بسیاری از آن ترجمهها در دسترس ما است و هنوز هم میتوانیم از آن ترجمهها نکتهها بیاموزیم. اما در در این یک قرن و نیم گذشته که ما خواهناخواه به دنیای جدیدی رانده شدیم، از نخستین کارهامان تلاش برای شناخت این دنیا و پی بردن به رمز و راز آن بوده است. این دنیایی است که ما نقشی در ساختن آن نداشتهایم و هنوز هم نداریم. بیشتر مصرف کننده بودهایم. هم در عرصه تکنولوژی هم در عرصه علوم دقیق و هم در زمینه علوم انسانی. از این روست که ترجمه در مملکت ما اهمیتی روزافزون داشته و دارد.
در این مدت زبان ما از طریق ترجمه غنی شده، یعنی مترجمان ما مفاهیم جدیدی از فرهنگ دیگر را با واژههایی که یافتهاند یا ساختهاند وارد زبان ما کردهاند. برخی از این واژهها یافتنی بوده، یعنی مترجمان با رجوع به متون گذشته آنها را یافتهاند و دوباره به کار گرفتهاند مثل واژه «ناکجاآباد» در برابر «یوتوپیا». اینها اغلب مفاهیمی است مربوط به فلسفه قدیم که قبلا هم در فرهنگ ما سابقه داشته چون آن آثار را قرنها پیش ترجمه کرده بودیم. اما مفاهیم فلسفه جدید یا آنچه در نظریههای مثلا جامعهشناسی جدید آمده، چیزهای کاملا بیسابقه است.
من از آنجا که در ترجمه فلسفه محض دستی ندارم، فقط در مقام خواننده میتوانم حرف بزنم. اما در مقام مترجم ادبی، در این سی و چند سال که متون مختلف ادبی، از تراژدیهای یونان تا داستانهای امریکای لاتین و کتابهایی در زمینه شناخت متفکران و نویسندگان غربی را ترجمه کردهام، کمتر موردی یافتهام که زبان فارسی در برابر زبان انگلیسی به اصطلاح «کم بیاورد». در عرصه ادبی ما ترجمههای بسیار ممتازی از آثار مهم ادبیات جهان داریم که چیزی از اصل کم ندارد. این از آن روست که زبان ما در این هزار واندی سال برای بیان انواع مفاهیم و توصیف حالات و اطوار جسمانی و روحانی آدمی خوب آموخته و آزموده شده است.
به عقیده من زبانها مشترکات بسیار دارند و به همین دلیل اصولا ترجمه امکانپذیر میشود. اما این بدان معنی نیست که زبانها الزاما متناظر با هم هستند. تفاوت فرهنگها سبب میشود برخی مفاهیم و واژهها در یک زبان کاربرد بیشتر یابد و در نتیجه در طول زمان صیقل بخورد و به حد کمال زیبایی و رسانایی برسد. اما در زبان دیگر که بستر فرهنگی متفاوتی دارد مفاهیم دیگر و واژههای دیگر این روند تکاملی را طی کنند. بنابراین در تقابل دو زبان گاه میشود که ما برای بیان یک مفهوم در یک واژه با مشکل روبهرو میشویم و باید چیزی بیش از یک واژه را به کار گیریم. این وضعی است که در ترجمه ادبی، خاصه در ترجمه شعر، که از نهانیترین و خاصترین امکانات زبان سود میجوید، پیش میآید.
اما این فقط مشکل زبان فارسی نیست، زبان انگلیسی نیز برای بیان برخی مفاهیم زبان فارسی با همین مشکل روبهرو میشود. نگاهی به ترجمه برخی آثار کلاسیک خودمان بیندازیم یا به ترجمه برخی رمانهای فارسی در ادبیات معاصر. در ترجمه علوم جدید، خواه علوم دقیق و خواه علوم انسانی که مفاهیم تازه و بیسابقهای دارند ما مشکلات بیشتری داریم. در مواردی که مترجم به درستی معنای واژهای را فهمیده توانسته با اتکا به دانش فارسی خود معادل خوبی برای این واژه یا آن مفهوم جدید بسازد. در این زمینه مشکلات ما بیشتر به سبب بدفهمی مترجمان یا دانش ناکافی آنها در زبان فارسی است. تا آنجا که میدانم مترجمان خوب ما در ترجمه این متون فرونماندهاند.
در اینجا نکتهای پیش میآید که شاید دغدغه ذهنی بسیاری از ما باشد. وقتی میگوییم زبان فارسی فقیر است یا نرمش کافی در برابر زبانهای دیگر ندارد، آیا این نارسایی را باید زاییده ویژگیهای زبان فارسی بدانیم یا آن را نتیجه فقر فرهنگی اهل زبان به شمار آوریم؟ من قصد دفاع از زبان فارسی را ندارم .این زبان میراث من تنها نیست. آنچه میگویم بیشتر جنبه پرسش دارد تا صدور حکم. مسأله از این قرار است: دراین مدت ما در زمینه فلسفه و علوم انسانی بسیاری از کتابهای غربی را ترجمه کردهایم، البته نه به گونهای نظاممند و هدفمند، بلکه پراکنده و نابسامان و بیشتر با اتکا به ذوق و گرایش تک تک مترجمان. از این روست که هنوز مجموعه کاملی که نشاندهنده سیر تحول اندیشه غربی در این زمینهها باشد در اختیار نداریم و برخی از ترجمهها هم قابل اعتماد نیستند.
در مورد برخی از متفکران یا شرح آرا و عقایدشان بیش از یک یا دو کتاب معتبر در دسترس ما نیست. این خود یک مشکل است. اما مسأله یا مشکل دیگر این است که آن مفاهیم ترجمه شده، آن فلسفهها و آن نظریههای جامعهشناسی تا چه حد در ذهن ما جا افتاده و سپس در زبان ما سیلان یافته و پارهای تفکیکناپذیر از فرهنگ ما شده است؟ اگر چنین میبود ما نیز میبایست در این مدت مفاهیم جدیدی، دیدگاههای جدیدی و حتی نظریههای جدیدی در آن چارچوبها عرضه کرده باشیم. یا مثلا از فلان نظریه جامعهشناسی برای تحلیل جامعه کنونی خود به گونهای نظاممند و مستدل سود جسته باشیم.
در این تردیدی نیست که ما امروز داریم کسانی را که بدانند و بتوانند توضیح دهند که مثلا «کانت» چه میگفته یا دستگاه فکری «هگل» چگونه بوده یا فلان فیلسوف قرن بیستم چه عقیدهای درباره تاریخ داشته یا فلان نظریهپرداز جامعهشناسی حرف حسابش چه بوده. اما آیا داریم متفکرانی که در دستگاه فکری آن متفکران فکر کنند و ادامه دهنده تفکر آنان در زبان و فرهنگ ما باشند؟ نگاهی به یک واژهنامه فلسفی و علوم انسانی بیندازیم و ببینیم جدا از برخی واژهها که دیگر مصرف روزانه پیدا کرده، چند درصد از واژهها در نوشتههای تألیفی و در گفتارهای اهل دانشگاه و اهل قلم ما، به گونهای جاافتاده و طبیعی به کار میرود. به عبارت دیگر آن دستگاههای فکری تا چه حد درفرهنگ ما جا افتاده، از حالت عاریتی بیرون آمده و به زبان تفکر ما راه یافته تا زبان زایایی بیابد و نرمش پذیرد. تا آنجا که دیدهام آن واژهنامهها بیشتر به کار مترجمان آمده و آن واژهها بیشتر در ترجمه به کار گرفته شده است.
البته در عرصه تاریخنویسی وتحلیل تاریخ داریم نویسندگانی را که به گونهای خلاق از آن مفاهیم و دستگاههای فکری سود جستهاند اما در بیشتر زمینههای دیگر کارهای تألیفی ما در توضیح و تشریح آن دستگاهها و مفاهیم بوده و چیز تازهای به آنها نیفزودهایم. من از آنجا که در زبانشناسی دستی ندارم و از دیدگاههای زبانشناسان در این مورد بیخبرم، فقط در مقام مترجم و نیز خوانندهای که کم وبیش نمونههای گوناگون متون فارسی را از تاریخ بلعمی تا امروز مطالعه کرده حرف میزنم، اما شاید مناسب باشد که در اینجا از تجربه شخصی خود در این زمینه نیز چیزی بگویم. من در زمینه علم اقتصاد چندین کتاب ترجمه کردهام و یکی از کارهایم در دو سه سال اخیر همکاری در تدوین واژهنامه و سپس فرهنگ توصیفی اصطلاحات اقتصاد مالی و واژههای رایج در بورس و اوراق بهادار بوده. در اینجا ما با مفاهیمی سر و کار داریم که هیچ سابقهای در فرهنگ ما و در اقتصاد ما ندارند. برخی از این مفاهیم حتی به آسانی به تصور من در نمیآیند. ما از آنجا که هیچ پیشینهای در این زمینه نداریم، ناچاریم یا به روش گرتهبرداری یا ترجمه لفظ به لفظ واژه بسازیم یا با توجه به کاربرد یا مفهوم آن چیز معادلی ابداع کنیم.
در هر مورد، کار دشواریهایی خاص خود دارد. میتوانم بگویم زبان فارسی در برخی موارد آن نرمش لازم را ندارد، اما هنوز برای من روشن نیست که این نارسایی به سبب اخت نبودن ما با آن مفاهیم است یا براستی عیبی در زبانمان وجود دارد. نکتهای که در اغلب موارد توجه مرا جلب می کند آسانگیری و باز بودن دست و بال غربیهاست در ساختن این اصطلاحات. پیش پاافتادهترین کلمات در کنار «سنگینترین» کلمات مینشیند و هیچ اتفاقی هم نمیافتد. کار به آنجا میکشد که برای بیان یک مفهوم از اسم شخص یا فلان شرکت یا کارخانه استفاده میکنند .مثل Green Shoe که نام کارخانهای بوده که مثلا اولین بار از فلان سهام استفاده کرده. حال ما برای یافتن معنی این اصطلاح باید چند فرهنگ تخصصی را بخوانیم و بعد چون نمیتوانیم از روش لفظ به لفظ استفاده کنیم، خودمان واژههای بسازیم که رساننده مفهوم آن نوع سهام و کاربرد آن باشد. ما نمیتوانیم در این مورد یا هر مورد دیگر خیلی دست خودمان را باز بگذاریم، چون میترسیم در رساندن معنی کوتاهی بکنیم. آیا اگر ما خودمان چنان سهامی را ابداع کرده بودیم باز چنین مشکلی داشتیم؟
نگاهی به اصطلاحات معماری سنتی خودمان بیندازیم. سنتی دیرین و باشکوه که دستاوردش را فقط کافی است در اصفهان تماشا کنیم. چه واژههای طبیعی و خوشتراشی در این سنت داریم. مشکل اصلی ما این است که کار واژهگزینی ما معمولا در خلاء و به گونهای انتزاعی صورت میپذیرد، زیرا آن مفهوم هیچ پیشینهای در فرهنگ ما ندارد و در تفکر روزانه ما هم کاربردی نمییابد، چون کل آن دستگاه برای ما عاریتی است، از آنِ ما نشده. بنابراین باز پرسش خودم را تکرار میکنم آیا این فقر زبانی و نرمشناپذیری زبانی که میبینیم و در برخی از رشتههای علوم براستی وجود دارد، نتیجه ساختار زبان ماست یا به این علت است که ما هنوز نتوانستهایم در فرهنگ امروز جهان جا بیفتیم و آن فرهنگ و مفاهیم جدید آن را چنان آموخته ذهن خود بکنیم که زبان به پیروی از ذهن، در برابر آن مفاهیم جدید آموخته شود و زایایی و نرمش بیابد؟
منبع: خبرگزاری فارس