وضعیت ترجمه ادبی در ایران (گفتگو با فرزانه طاهری)
چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۴ ق.ظ
اینکه ترجمه ادبی، در سال های اخیر، نسبت به گذشته وضعیتی آشفته تر پیدا
کرده، امری است که بسیاری از مترجمان در مورد آن اتفاق نظر دارند؛ گرچه
ممکن است هر مترجم، در علت یابی این آشفتگی، عامل یا عواملی را موثر تر از
دیگر عوامل بداند. به اعتقاد «فرزانه طاهری» بحران ترجمه، بخشی از بحرانی
بزرگ تر در عرصه ای عمومی تر است. طاهری در گفت وگویی که می خوانید فقدان
نقد ترجمه را نیز یکی از دلایل وضعیت آشفته ترجمه ادبی می داند، چراکه به
اعتقاد او نقد ترجمه اگر نقد، در معنای واقعی باشد هم به بهتر شدن کار
مترجم کمک می کند و هم به خواننده آموزش می دهد که چگونه هنگام خواندن آثار
ترجمه شده، ترجمه خوب و بد را از هم تشخیص دهد و پول پای ترجمه بد ندهد.
«مسخ» کافکا، «خانم دلوی» ویرجینیا وولف، «معمای آقای ریپلی» پاتریشیا های
اسمیت، «کلیسای جامع» ریموند کارور و «درس هایی درباره ادبیات روس»
ولادیمیر نابوکف، از جمله آثار ادبی است که با ترجمه «فرزانه طاهری» خوانده
ایم و «گروتسک»، نوشته فیلیپ تامسون از آخرین ترجمه هایی است که از او
منتشر شده است. این کتاب را نشر مرکز منتشر کرده است.
وضعیت ترجمه ادبی را در امروز در مقایسه با گذشته چطور ارزیابی می کنید؟ فکر
نمی کنید مترجم های قدیمی تر در انتخاب اثر برای ترجمه و درآوردن لحن و
زبان و سبک نویسنده ای که کتابش را ترجمه می کردند وسواس بیشتری به خرج می
دادند و الان در مقایسه با گذشته، وضع ترجمه ادبی آشفته تر شده؟
به
نظر من این آشفتگی در وضعیت ترجمه ادبی، به یک بی اخلاقی و آشفتگی بزرگ تر
در تمام عرصه ها برمی گردد. مترجم می خواهد کتابی درآورد و نامش به عنوان
مترجم روی آن بخورد. برخی از خوانندگان این کتاب ها هم که پول می دهند و
کتاب را می خرند، اصلانمی دانند که نمی دانند و این خودش فاجعه ای دیگر
است. البته برخی ناشرها هم در این قضیه موثرند و به چنین بحرانی دامن می
زنند و امکان این بی اخلاقی را فراهم می کنند... .
چگونه؟
مثلاتوجه
نداشتن به کیفیت ترجمه، سلطه دغدغه بازار، استخدام ویراستاران غیرحرفه ای.
یعنی حتی بعضی از ناشرها هم که حسن نیت و احساس مسوولیت دارند و ضرورت
داشتن ویراستار را درک کرده اند، ممکن است در انتخاب ویراستار دقت نکنند،
چون این بی اخلاقی در حوزه ویرایش هم حاکم است. خیلی ها به صرف اینکه
مثلالیسانس ادبیات فارسی گرفته اند یا یک دوره ویرایش گذرانده اند و بلدند
می را جدا کنند و به را اینجا بچسبانند و آنجا جدا کنند خود را ویراستار
معرفی می کنند. این هم به آشفته بازار نشر دامن می زند... .
یعنی به نظر شما مقصر اصلی، ناشر و ویراستار هستند نه خود مترجم؟
خود
مترجم هم قطعا مقصر است. خب البته سختی زمانه را هم باید در نظر گرفت.
کسانی که ترجمه برایشان راهی برای کسب درآمد و گذران زندگی است نمی توانند
همان وقتی را برای یک ترجمه بگذارند که یکی مثل من می گذارد. یعنی حتی اگر
توانش را هم داشته باشند، به دلایل مالی این کار را نمی کنند و در ترجمه
وسواس به خرج نمی دهند، اما همان طور که گفتم، این مساله، بخشی از یک پدیده
عام تر است. از طرفی تعدد مترجم و کتاب قاعدتا کنترل کیفیت را هم دشوار می
کند. در دوره ای که شما از آن به عنوان دوره طلایی ترجمه صحبت می کنید،
تعداد مترجمان و آثاری که ترجمه می شد انگشت شمار بود و هر کسی هم به خود
اجازه نمی داد با دانستن اندکی زبان خارجی و به اتکای دانستن زبان مادری در
حدی ابتدایی دست به ترجمه بزند. کارها خوانده می شد و نسبت به آنها واکنش
نشان داده می شد. یعنی مثلاوقتی در نشریه «راهنمای کتاب» یک آدم استخوان
دار راجع به یک ترجمه می نوشت، شما می توانستید به نقدش اعتماد کنید ولی
الان چنین نقدهایی نوشته نمی شود؛ برای همین خواننده ها نمی دانند دارند
کالای تقلبی می خرند. خواننده باید راهنمایی شود؛ البته اینکه خود خواننده
دلش می خواهد راهنمایی بشود یا نه، یا اصلابه دنبال خواندن نقدی هم اگر هست
باشد، خودش یک بحث دیگر است.
یعنی شما فقدان میانجی هایی مثل ژورنالیسم ادبی درست و نقد ترجمه در سال های اخیر را هم در بحران ترجمه موثر می دانید؟
قطعا
موثر است. البته در نشریات تخصصی مثل مترجم که متاسفانه دیگر مرتب درنمی
آید بحث های فنی ترجمه و بررسی ترجمه ها بود، اما این نشریه در حد تخصصی
بود و خواننده عام خریدار ترجمه به آن شکل نداشت یا نگاه نو که در آن باز
نقد ترجمه منتشر می شد، که البته بیشتر جنبه طنز داشت. خیلی وقت ها هم
بررسی ترجمه هم اگر منتشر شده البته بیشتر مچ گیری بوده تا نقد. به هر حال
ممکن است مترجم در ترجمه یک رمان سیصد، چهارصد صفحه ای، یکی، دو اشتباه لپی
هم بکند؛ اما هدف از دست گذاشتن روی این قبیل اشتباهات نقد نیست و بیشتر
خنداندن و مزاح است. یک مشکل این است که الان با فقدان نقد درست، هرکس با
چهارکلمه انگلیسی یا هر زبان خارجی دیگری که می داند، فکر می کند مترجم است
و می نشیند یک اثر ادبی را ترجمه می کند و بازار هم به چنین ترجمه هایی
پاسخ می دهد. من گاهی فکر می کنم خیلی فرق نمی کند شما چقدر زحمت بکشید که
یک ترجمه خوب به دست خواننده بدهید. متاسفانه خیلی از خوانندگان اصلانمی
توانند هنگام خواندن این ترجمه ها، سره را از ناسره جدا کنند. چون برای این
کار آموزش ندیده اند و متوجه نیستند که چه به خوردشان داده می شود.
آیا آموزش صرفا با نقد ترجمه امکان پذیر است؟
بخشی
از آن بله؛ اما بخش مهمی از آموزش مخاطب هم طبیعتا به عهده دولت و آموزش
وپرورش و دیگر نهادهای دولتی است و اگر این بخش درست عمل نکند، نمی شود فقط
با نوشتن نقد در سلیقه مخاطب تاثیر گذاشت. مثلابه کار رفتن زبان بد و
نادرست در رسانه هایی مثل رادیو و تلویزیون، باعث شده که قبح زبان بد در
میان مردم ریخته شود. چندوقت پیش در گالری آران پنج فیلم از کامران شیردل
نمایش داده شد. سه تا از فیلم ها مال دهه های چهل و پنجاه بود و یکی از
فیلم ها درباره خیابان خواب های تهران در سال های قبل از جشن های 2500
ساله. آنچه در این فیلم توجهم را جلب کرد، این بود که حتی آن خیابان خواب
پیر و بی سوادی که رو به دوربین حرف می زد، فارسی را درست به کار می برد.
با خودم فکر کردم چقدر همه یادشان رفته که به کار بردن برخی الفاظ در زبان،
چقدر زشت و قبیح است و به راحتی این الفاظ را به کار می برند، چون قبحش
ریخته است. الگوی کلی مردم، تلویزیون است. بنابراین همه ما در قیاس با آن،
هیچ کاره ایم و نمی توانیم به تنهایی سلیقه ادبی قشر کتاب خوان را
بالاببریم.
فکر نمی کنید، در گذشته خود متونی که برای
ترجمه انتخاب می شد، در بالارفتن سلیقه مخاطب تاثیر داشت؛ در حالی که الان
کمتر کسی سراغ ترجمه آثاری می رود که اهمیتی اساسی دارند و در عوض، کارهای
زودبازده، در اولویت قرار گرفته و همین خواننده را آسان پسند کرده است؟
بخشی
از این مساله، به همان شتابزدگی برای ثبت خود در تاریخ و به پول رسیدن بر
می گردد در حالی که کارهای نویسندگان کلاسیک یا کلاسیک های مدرن مثل
ویرجینیا وولف یک پروژه است و وقت زیادی از مترجم می گیرد. برای همین هر
کسی سراغ این آثار نمی رود. مترجمی که بخواهد چنین آثاری را ترجمه کند باید
راه درآمدی داشته باشد تا بتواند بنشیند و سر صبر این آثار را ترجمه کند.
در غیر این صورت، می رود سراغ آثاری که به دلیلی جنجال راه انداخته باشند
یا فیلمی براساس شان ساخته شده باشد و آن فیلم جایزه گرفته باشد و انگیزه
هایی مانند این، که باعث می شود کتاب بفروشد... .
بله مثل کارهایی که یک دفعه با چند ترجمه مختلف به بازار می آیند...
دقیقا.
من حتی یک بار کسی را در هواپیما دیدم که رفته بود لندن و توی صف ایستاده
بود و آخرین هری پاتری را که به بازار آمده بود خریده بود و داشت همان توی
هواپیما کتاب را ترجمه می کرد و بخشی از آن را هم می خواست بدهد دیگران
ترجمه کنند که زودتر از ترجمه های دیگر به بازار برسد. یعنی در مورد ترجمه
هم مثل خیلی موارد دیگر، این بازار است که نقش تعیین کننده دارد. برای همین
است که می گویم مساله ترجمه، بخشی از یک مساله عمومی تر است.
در
کارنامه تان ترجمه آثاری از نویسندگانی مثل ویرجینیا وولف و کافکا وجود
دارد. با این همه گویا بیشتر ترجیح می دهید متون تئوریک ادبی را ترجمه کنید
تا رمان و قصه کوتاه؛ مثل کتاب «درس هایی درباره ادبیات روس» نابوکف که
کتاب خیلی خوبی هم در زمینه نقد ادبی است. یا کتاب های دیگری از این دست.
دلیل اینکه بیشتر به سراغ متون تئوریک ادبی می روید چیست؟
خب گاهی
ضرورت های عاجل تری مطرح می شود که باید به آنها هم پاسخ داد. در مورد
نابوکف باید بگویم، کار نابوکف را به این دلیل دوست دارم که علاوه بر اینکه
نقد است یک کار هنری-ادبی است، اما به طور کلی یک دلیل دیگر که باعث شد
سراغ متون تئوریک بروم این بود که رمان و داستان آنقدر ممیزی می شد که من
دیگر طرفش نرفتم. مثلابرای چاپ ترجمه «کارور» من مجبور شدم شش سال صبر کنم؛
چون کتاب یک بار مجوز گرفته بود و بعد گفتند مجوزش لغو شده و خلاصه یک سری
مسایل این جوری یا برای اینکه کتاب دربیاید باید کلی ازش حذف کنی.
بنابراین من ترجیح دادم برای پرهیز از واداشته شدن به حذف و تکه پاره کردن
کار یک نویسنده، بیایم و تئوری ادبی ترجمه کنم. ادعا هم نمی کنم که از اول
می خواستم تئوری و نقد ترجمه کنم، چون دلیل اصلی اش همین مسایلی بوده که
گفتم، اما به طور خاص در مورد نابوکف باید بگویم که نابوکف را به ضرورتی
دیگر ترجمه کردم. چون احساس می کردم در ایران، تئوری ترجمه می شود اما هیچ
وقت کار بست آن در متون ادبی دیده نمی شود، اما در کار نابوکف، ما کاربست
نظریه ادبی را می بینیم و این خیلی به نقد در ایران کمک می کند و غیر از
این، خواندن نقدهایی مثل نقدهای نابوکف سبب می شودخواننده بهتری بشویم و به
جزییات آنچه می خوانیم توجه کنیم و شلنگ اندازان از روی متن ادبی ندویم.
در صحبت هایتان به ضرورت نقد ترجمه اشاره کردید. نقد ترجمه، چقدر به کار خود شما در این زمینه کمک کرده است؟
قطعا
کمک می کند. یک مشکل ما این است که ما در نقد کار همدیگر ملاحظه می کنیم.
حتما کسانی در ترجمه های من اشکالاتی می بینند؛ اما خیلی ها به دلیل
ملاحظاتی که به دلیل شرایط بیرونی به آدم تحمیل می شود، این اشکالات را نمی
گویند. نقد ترجمه مسلما به بهتر شدن کار مترجم کمک زیادی می کند. اصلالازم
است که ترجمه آثار کلاسیک هر چند وقت یک بار نقد شود و کسانی بیایند و این
کارها را دوباره ترجمه کنند. مثلاسر ترجمه نابوکف من خیلی دلم می خواست
آنجا که از رمان ها و داستان ها نقل قول می شود، به جای ترجمه دوباره آن
تکه ها از نمونه هایی که قبلاترجمه شده، استفاده کنم؛ اما آن سال که این
کتاب را ترجمه کردم، نتوانستم چنین کاری انجام دهم چون بعضی از ترجمه ها
مثل ترجمه هایی که از تالستوی و داستایفسکی وجود داشت، خیلی قدیمی بود. اما
الان که دارم آن ترجمه ام را ویرایش می کنم ترجمه های جدیدی از آثار
کلاسیک درآمده است یا الان که در حال ترجمه نقدهای نابوکف درباره ادبیات
اروپا هستم می توانم از برخی ترجمه های جدیدتر از رمان ها و داستان های
اروپایی استفاده کنم، اما گاهی که می خواهم از ترجمه های دیگران استفاده
کنم می بینم نابوکف مثلاتکه ای را از یک کار دیکنز آورده و گفته ببینید
اینکه دیکنز قید را اول هر پاراگراف تکرار کرده، برای این است که حالتی
وردگونه به نثر بدهد. بعد من می آیم و به ترجمه آن متن رجوع می کنم و می
بینم با اینکه مترجم، مترجم خوب و امینی بوده، اما به این جزییات دقت
نکرده. در نتیجه نمی توانم از ترجمه اش استفاده کنم؛ چون حرفی که نابوکف
دارد می زند دقیقا راجع به همان نکته ای است که مترجم که رمانی 300، 400
صفحه ای را ترجمه کرده آن را رعایت نکرده است و برای همین سبک نویسنده از
دست رفته است، در حالی که نابوکف می خواهد همان ویژگی سبکی را نشان دهد.
خود نابوکف همیشه می گوید که بعضی مترجم ها دکمه سردست های جواهر نشان
دارند و مدام این دکمه سردست ها را به رخت می کشند، اما شلنگ اندازان از
روی متن می دوند. خب در این فرآیند، اولین چیزی که لگدمال می شود، سبک و
زبان نویسنده است. برای همین من همیشه از نقد خوب استقبال می کنم و نقد خوب
هم همان طور که گفتم این نیست که اشتباه لپی آدم را بگیرند و بزرگ کنند و
به ازای همان، بگویند کل ترجمه قابل اعتماد نیست. اما آن نقد درست را من
خیلی کم می بینم. مثلابرای خودم خیلی مهم بود که نقدی راجع به ترجمه ام از
«خانم دلوی» وولف بخوانم اما این ترجمه مثل سنگی بود که در چاه انداختم و
تا آنجا که من دیدم، جز یکی، دوتا متلک که این ور و آن ور و توی وبلاگ ها
به این ترجمه پراندند چیزی درباره آن نوشته نشد. منظورم نقدی است که بتوانم
از آن یاد بگیرم و یک سری اشتباهات را دیگر تکرار نکنم. اگر کسی بیاید و
به من پیشنهاد بهتری بدهد و به جای مچ گیری مثلابه من بگوید اینجا بهتر بود
زبان را طور دیگری در می آوردی یا پیشنهادهای خلاقانه دیگری از این دست،
حتما از آن استقبال می کنم؛ البته اظهار لطف های کلی هم به ترجمه شد که
البته خوشحالم کرد اما به صورت نقدی جزءبینانه چیزی ندیدم.
بحث سبک را مطرح کردید. به نظرتان تسلط مترجم بر پشتوانه های ادبی زبان مقصد، چقدر می تواند به درآوردن سبک نویسنده کمک کند؟
بدیهی
است که مترجم باید نه فقط به پشتوانه های ادبی زبان مقصد که به پشتوانه
های زبان مبدا هم مسلط باشد. اگر مترجم، زبان مبدا را درست نشناسد نمی فهمد
که چرا فلان نویسنده به این شکل نوشته نه به شکلی دیگر، و به همین دلیل
ممکن است متن را جوری ترجمه کند که هیچ ربطی به متن اصلی ندارد. از طرفی
باید امکانات زبان فارسی را هم بشناسد تا سبک را طوری در ترجمه در آورد که
توی چشم نزند، چون در متن اصلی هم سبک توی چشم نمی زند و خیلی طبیعی در متن
جا می افتد و مترجم باید بتواند این حالت طبیعی را حفظ و منتقل کند؛ گرچه
به نظر من انتقال عین به عین متن اصلی، ناممکن است. می شود به آن نزدیک شد و
دورش چرخید، اما اینکه مثلااز خواندن ترجمه فارسی جویس عینا همان حسی به
خواننده فارسی زبان منتقل شود که از خواندن متن اصلی جویس به خواننده
انگلیسی زبان منتقل شده، به نظر من امری محال است.
بحث پشتوانه های
ادبی را برای این مطرح کردم که به نظر می رسد مترجمان امروز بیشتر به
پشتوانه دانستن زبان، اثری ادبی را ترجمه می کنند و برای همین ترجمه ها در
بهترین حالت خیلی تحت اللفظی شده...
البته من خودم این ترجمه های
تحت اللفظی را ترجیح می دهم؛ چون خواننده اهل از خواندن شان به راحتی می
فهمد که یک ترجمه معیوب را می خواند ولی آنها که ظاهر الصلاح هستند خطرناک
ترند؛ چون همان ترجمه معیوب را در یک بسته بندی خوشگل به شما تحویل می
دهند، اما ترجمه شان هیچ ربطی به اثر اصلی ندارد و خواننده هم این را متوجه
نمی شود.
گفتید ترجمه عین به عین، محال است. بعضی
مترجمان معتقدند که حتی طرز فکر و نگاه مترجم و عینکی که از پشت آن به متن
اصلی نگاه می کند، در ترجمه شان از یک اثر تاثیر می گذارد و برای همین ممکن
است دو مترجم از یک اثر واحد، ترجمه هایی متفاوت ارایه دهند. نظر شما در
این باره چیست؟
حتما این طور است. چون یک مترجم حتی در سطح
واژه هم ممکن است یک واژه را به واژه ای که مترجمی دیگر به کار برده ترجیح
بدهد. ممکن است یک واژه همان قدر برای یک مترجم مانوس باشد که برای مترجمی
دیگر نامانوس. به هر حال مترجم نمی تواند مثل عرفا «از میانه برخیزد» و
آنقدر زلال و شفاف شود که متن اصلی بیاید و از خلال او عبور کند؛ هرچه
باشد، یک عامل انسانی این وسط وجود دارد و دخالت می کند. اما این نباید
بهانه بشود برای اینکه مترجمان کاری را با اثر بکند که مثلاشاملو در ترجمه
هایش می کرد. ترجمه های شاملو بیشتر تحمیل مترجم به نویسنده متن اصلی بود.
برای همین آدم وقتی آن ترجمه ها را می خواند لذت می برد از نثر و گاه هم
گویی داشت کتاب کوچه را می خواند. حضور مترجم در متن نباید آنقدر سنگین
باشد که نویسنده را زیر جثه خودش له کند. مثلاشما نمی توانید در ترجمه
کتابی از یک نویسنده آمریکایی بنویسید: «تره به تخمش میره حسنی به باباش.»
چون با این کار ناگهان نثر، زمین می خورد یا وقتی نویسنده خیلی ساده و خنثی
نوشته است: «سوار ماشین شد و راه افتاد.» مترجم نباید به جایش بگذارد:
«گازشو گرفت.» یا «ماشینو آتیش کرد.»
مثل نقدی که «میلان کوندرا»
بر بعضی ترجمه های فرانسوی «کافکا» نوشته و گفته در آثار کافکا، اسم ها هر
بار تکرار می شوند و به جایشان ضمیر گذاشته نمی شود اما مترجمان فرانسوی با
این توجیه که نثر از ریخت افتاده، به جای تکرار اسم ها ضمیر گذاشته اند...
بله،
یا مثلاکارور در داستان هایش تکه ای از دیالوگ را می آورد و وسطش یک she
said یا he said می گذارد و دیالوگ را ادامه می دهد و باز، او گفت را تکرار
می کند. گاهی یک حرف یک نفر را سه بار با این «او گفت» تقطیع می کند. در
حالی که معمولادر زبان انگلیسی اول جمله ای را که طرف گفته به طور کامل می
آورند و بعد می گویند she said یا. he said خب این سبک کارور است و می
خواسته به این طریق مکث های گوینده را نشان دهد، یا تردیدش را یا مثلااینکه
جایی شروع می کند به دروغ گفتن یا دلایل دیگر و من نباید از ترس اینکه
بگویند نحو عادی زبان به هم ریخته، یا چرا این را تکرار کرده و مثلازشت و
بدترکیب است یا هر توجیه دیگری، در ترجمه ام سبک را قربانی کنم.
آیا در خود آن محیط بودن هم در ترجمه بهتر تاثیر می گذارد؟
بله،
مسلما تاثیر می گذارد. البته من خودم بیشتر از دو، سه ماه در کشور های
خارجی زبان زندگی نکرده ام و بیشتر هم در کشورهای غیرانگلیسی زبان بوده ام،
اما چیز دیگری که به خود من در ترجمه خیلی کمک کرده، سوای خواندن به زبان
انگلیسی، دیدن فیلم و تئاتر و خلاصه آشنا شدن با «فرهنگ» آن جامعه تا حد
بضاعتم، ترجمه در رشته های متفاوت بوده است. در دوره هایی من حتی متونی
درباره معماری، شهرسازی، فاضلاب و بتن را هم ترجمه کرده ام و این موضوع ها
آنقدر از من دور بود که باعث می شد با احتیاط حرکت کنم و این احتیاط همچنان
با من مانده و همیشه به دانسته هایم شک می کنم. حتی به آنچه مطمئنم می
دانم.
برخی معتقدند که بحران کاغذ باعث می شود ناشران
وسواس بیشتری در انتخاب ترجمه ها به خرج دهند و زیر بار چاپ هر ترجمه ای
نروند. نظر شما در این باره چیست؟
من با این اعتقاد مخالفم.
اینکه شما می گویید، در جامعه ای اتفاق می افتد که آن سلیقه ای که ازش صحبت
کردیم وجود داشته باشد و ترجمه بد شکست تجاری بخورد. اما در این جا ترجمه
بد شکست تجاری که نمی خورد، هیچ، فروش خیلی از این ترجمه ها ده برابر فروش
کارهای مترجمان خوب هم هست، چون گاهی مترجم ها دشواری های سبک را بالکل از
بین می برند و با شکستن جمله های طولانی و دشواریاب ـ سوای دور زدنِ دشواری
ترجمه چنین متن هایی ـ راحت الحلقوم تحویل خواننده می دهند. در این شرایط
فقط ممکن است مثلاآن ناشرهایی که از آدم های گمنام پول می گرفتند و آثارشان
را چاپ می کردند، دیگر کار نشر برایشان سود نداشته باشد و سراغ حرفه دیگری
بروند؛ گرچه من می گویم سلیقه و سواد را باید بالابرد و این کار هم فقط
مسوولیت ما نیست که هزار و یک گرفتاری داریم. وظیفه ما این است که کارمان
را خوب انجام بدهیم و بقیه هم امیدوار باشیم به وظایف شان درست عمل کنند.
تنگنا هیچ وقت به سود فرهنگ نبوده. دهه شصت و ماجرای سهمیه کاغذ و تبعاتش
را که از یاد نبرده ایم. پس در مجموع به نظرم بگذارید همه نوع کاری منتشر
شود و امیدوارم یک روز بالاخره خوب و بد از هم جدا شوند. ولی خب از طرفی دل
آدم می سوزد وقتی می بیند مردم با این اوضاع می روند و ترجمه ها را می
خرند و می خوانند و گمان می کنند که دارند اثری از یک نویسنده خارجی را می
خوانند؛ در حالی که ترجمه آن اثر هیچ ربطی به متن اصلی ندارد؛ مثل میلان
کوندرای بخت برگشته، که فکر می کنم اگر بعضی از ترجمه های فارسی آثارش را
دوباره از فارسی به فرانسه ترجمه کنند متوجه نمی شود که اینها نوشته های
اوست و این خیلی دردناک است.
منبع: روزنامه شرق
۹۲/۰۷/۱۰