ملاحظات هرمنوتیکى در ترجمه
چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۱۹ ب.ظ
دکتر حمیدرضا آیت اللهى دانشیار و عضو هیأت علمى دانشگاه علامه طباطبایى و عضو انجمن بریتانیایى فلسفه دین است که از جمله آثار وى مى توان به کتاب هاى «جستارهایى در فلسفه و دین پژوهى تطبیقى»، «تاریخ فلسفه دین»، «خدا و دین در جهان پسامدرن» و «مفاهیم و مسائل فلسفه دین» اشاره کرد.
ـ جناب دکتر، براى آغاز بحث لطفاً تعریفى از «هرمنوتیک» ارائه دهید. در واقع، مى خواهیم بدانیم که هرمنوتیک «علم تأویل متن» است یا «علم تفسیر متن»؟
با توجه به پیشینه تاریخى این علم، تئوریسین ها و شارحان آن تعاریف متعددى ارائه داده اند. در دوران جدید جان مارتین کلادینوس نخستین کسى بود که به این مسئله توجه کرد. او علوم انسانى را مبتنى بر هنر تفسیر مى دانست و هرمنوتیک را نام دیگر آن قلمداد مى کرد. از نظر کلادینوس هرمنوتیک هنر دستیابى به فهم کامل و تام عبارات گفتارى و نوشتارى بود. اما شلایرماخر هرمنوتیک را «هنر فهمیدن» تعریف کرد و معتقد بود که تفسیر متن دائماً در معرض خطر ابتلا به سوءفهم قرار دارد. از این رو هرمنوتیک باید به منزله مجموعه قواعدى روشمند براى رفع این خطر به کار گرفته شود و از سوى دیگر ویلهلم دیلتاى هرمنوتیک را دانشى در خدمت فهم متون نمى دانست بلکه آن را از سنخ روش شناسى و معرفت شناسى برمى شمرد.
ـ هایدگر به عنوان تئوریسین «هرمنوتیک فلسفى» مشهور است. هرمنوتیک فلسفى چیست؟
هرمنوتیک فلسفى هایدگر، برخلاف هرمنوتیک هاى پیش از خود نه به مقوله فهم متن منحصر مى شود و نه خود را در چارچوب فهم علوم انسانى محدود مى کند، بلکه به «مطلق فهم» نظر دارد. در واقع هرمنوتیک فلسفى درصدد تحلیل واقعه فهم و تبیین شرایط وجودى حصول آن است. هرمنوتیک فلسفى، همان طور که شما گفتید با هایدگر آغاز مى شود، شأن هرمنوتیک را ارائه روش نمى داند و به جاى روش شناسى، رسالتش را تأملى فلسفى در باب بنیان هاى هستى شناسى فهم و تبیین شرایط حصول آن مى داند. هایدگر با چنین رویکردى در واقع هرمنوتیک را از سطح روش شناسى و معرفت شناسى به سطح فلسفه و هستى شناسى ارتقا داده است.
ـ دانش هرمنوتیک تنها زمانى به کمک تحلیلگر مى آید که در فهم متن دشوارى یا ابهامى باشد یا این که هر فهمى از متن نیازمند هرمنوتیک است؟
در هر متنى مى توان از یافته هاى هرمنوتیک استفاده کرد، اما در این امر نیز شارحان و نظریه پردازان این حوزه متفق القول نیستند. مثلاً کلادینوس نیاز به هرمنوتیک را در مواقعى مى داند که در فهم متن ابهامى وجود داشته باشد در حالى که برخلاف نظر او شلایرماخر معتقد است که مفسر همواره براى فهم متن نیازمند هرمنوتیک است.
ـ به عقیده شما هرمنوتیک «کشف معنا» است یا «آفرینش معنا»؟
در دانش هرمنوتیک سه رویکرد کلى وجود دارد؛ هرمنوتیک مؤلف محور، هرمنوتیک مفسرمحور و هرمنوتیک متن محور و به اعتبار همین سه رویکرد، نظریه پردازان هرمنوتیک هم به سه دسته کلى تقسیم مى شوند. حال براساس این که کدام رویکرد مبناى تحلیل و فهم متن براى آن تحلیلگر قرار گیرد، بین کشف تا آفرینش معنا نوسان خواهیم داشت. اگر مبناى ما براى فهم متن، هرمنوتیک مؤلف محور باشد معتقد به «کشف معنا» خواهیم بود اما اگر به مفسر محورى باورمند باشیم قطعاً از آفرینش هاى معنایى یا معناهاى خلق شده از سوى مخاطب حرف مى زنیم. بسته به این که در کجاى این طیف قرار بگیریم معنا را حاصل کشف یا آفرینش مى دانیم. اما از این نکته نباید غفلت کرد که با این که مخاطب مى تواند آفرینشگر معناى متن باشد ولى نمى تواند و نباید هر آفرینشى انجام دهد. همیشه فاکتورهایى وجود دارند تا این آفرینشگرى ها را محدود و هدایت کنند.
ـ کسانى همچون شلایرماخر که هرمنوتیک را «هنر فهمیدن» تعریف مى کنند متعاقباً بر این عقیده اند که به تعداد مخاطبین یک متن مى تواند فهم هاى متعددى از آن متن وجود داشته باشد. چقدر مى توان چنین تعریفى از هرمنوتیک را مبنا قرار داد در حالى که چنین برداشتى از هرمنوتیک مى تواند سوءفهم هایى را در متون دینى و فلسفى دربرداشته باشد.
کسانى یا نظریه پردازانى چنین برداشت و تعریفى از هرمنوتیک دارند که مفسرمحور هستند. در دیدگاه مفسرمحور قطعاً مخاطب و فهم او مبنا قرار مى گیرد. اما در همه حال و در هر رویکردى نباید فاکتور مهم و اساسى شرایط اجتماعى و موقعیتى که آن متن در آن بیان شده را نادیده گرفت. حتى در رویکرد هرمنوتیک مفسرمحورى هم باید پارادایم هاى اجتماعى را مدنظر قرار دارد؛ چرا که اساساً مؤلف بدین منظور نگارش مى کند که آنچه مدنظر دارد را به دیگرى هم منتقل و بفهماند. بویژه در مورد متون تخصصى و فنى مانند متون فلسفى و دینى که بیشتر متأثر از فضا و شرایطى هستند که در آن شکل مى گیرند. به طور کلى برخى متون تاب هرمنوتیکى بیشترى دارند (همانند رمان یا شعر) و بیشتر مى توان آنها را به دست فهم مخاطب سپرد. یا به بیان دیگر مى توان در مورد آنها رویکرد مفسرمحورترى را اتخاذ کرد. در مقابل برخى متن ها تاب هرمنوتیکى کمترى دارند (مثلاً اشعار حافظ بیشتر مفسرمحورند در حالى که شعر سعدى متن محور است). یا این که در مورد برخى از متون نمى توان یک رویکرد هرمنوتیکى واحدى را اتخاذ کرد و براى فهم درست و دقیق، تحلیلگر باید هر سه رویکرد را به کار گیرد و هم به متن و هم مؤلف و مفسر نظر داشته باشد و در عین حال از پارادایم و شرایط اجتماعى اى که متن در آن شکل گرفته غفلت نکند و توجه داشته باشد که چه چیزى را از کجا و براى چه کسى ترجمه یا تفسیر مى کند. بویژه اهمیت این ملاحظات هرمنوتیکى در ترجمه و خصوصاً ترجمه متون فلسفى و دینى غیرقابل انکار است و نادیده گرفتن این ملاحظات بدفهمى و پیامدهاى فرهنگى ـ اندیشه اى را مى تواند براى یک جامعه فکرى یا دینى داشته باشد.
شاید بى مورد نباشد که براى روشن شدن بحث مثالى عینى بزنم؛ نگرشى که در جامعه ما با عنوان دین پژوهى رواج یافته است و شارحان آن سعى دارند با زبان دین در باب گفتمان دینى یا تجربه دینى صحبت کنند، اغلب کسانى هستند که دین پژوهى غرب را مبنا قرار داده اند و همان مباحث را بدون در نظر گرفتن «پارادایم اجتماعى اى که آن مباحث در آن طرح شده» به فضاى فکرى ـ دینى ما منتقل مى کنند در حالى که اساساً این مباحث مربوط به عالم فکرى و دینى دیگرى است که متناسب با شرایط اجتماعى دیگرى طرح و بحث شده اند. دقیقاً به همین دلیل است که تفکر جامعه دینى روشنفکران دینى ما عمدتاً برخاسته از تفکر پروتستانى است!
برخى از دینداران ما هم مرتکب این خطا مى شوند که در فهم و تفسیر خود شرایط و پارادایم اجتماعى را نادیده مى گیرند. مثلاً مى گویند توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت اصول دین اسلامى ماست حال در مقابل از اصول دین مسیحى پرسش مى کنند ! در حالى که یک مسیحى اصلاً، اینگونه در مورد دینش نمى اندیشد! چرا که اساساً مسیحیت مبنا و اصول دیگرى دارد. مسیحیت دینى تاریخى است در این دین تاریخى گناه ذاتى حضرت آدم مهم است، عشق خدا به بنده اش مهم است و این که طى یک واقعه تاریخى خدا خود را به صورت انسان در کالبد مسیح متجسد مى کند و بعد زندگى پر از رنج مسیح را دارید و این باور که مسیح با به روى صلیب رفتن گناهان بشریت را از بین برده است. بنابراین فرد مسیحى به یک واقعه تاریخى معتقد است و نه مثل ما مسلمانان به یک متن و تا زمانى که شما در آن فضا زندگى نکنید و آن پارادایم را درک نکنید نمى توانید آن را به درستى فهم و تفسیر کنید. بنابراین مفسر باید به پارادایم هاى فکرى و اجتماعى اى که متن در آن شکل گرفته احاطه کافى داشته باشد.
ـ مترجم یا مخاطب یک متن فلسفى یا دینى چطور مى تواند شناخت عمیق و دقیقى در باب ابعاد مختلف یک متن و «پارادایم اجتماعى» آن پیدا کند؟
این وظیفه عقلا و فلاسفه و اندیشمندان یک جامعه است که فهم درست از متون را به دست دهند. به همین دلیل است که کار اشتباهى است که یک متن فلسفى یا دینى را براى ترجمه به دست مترجم مى سپارند. در حالى که متخصص و دانش آ موخته آن حوزه باید ترجمه متن را دست بگیرد. در غیر این صورت شک نکنید که ما در تفسیر و ترجمه بدفهمى هایى را خواهیم داشت؛ چرا که فرد غیرمتخصص و کسى که تنها مترجم و زبان دان است شرایط و پارادایم هاى اجتماعى و فکرى متن اصلى را درک نخواهد کرد و همین امر تفسیر او را مخدوش مى کند.
ـ با توجه به فضایى که شما تصویر کردید به چند درصد از ترجمه متون فلسفى مى توان اطمینان کرد در واقع ما چقدر درک درستى از فضاى فکرى غرب داریم و توانسته ایم آن را در متون تألیفى یا ترجمه هاى خود منتقل کنیم؟
متأسفانه بسیار کم!! ما واقعاً در تفاسیر و ترجمه هاى خود از ملاحظات هرمنوتیکى غافلیم. نمونه اى از بى توجهى به شرایط هرمنوتیکى اصطلاحات که به گزینش معادل نامناسب و به سوء برداشت هاى ناشى از آن منجر شده ترجمه کلمه Revelation است که توسط بسیارى از مترجمان «وحى» ترجمه شده است. در حالى که revelation در فضاى مسیحى غربى از اساس با وحى در پیشینه اسلامى ما تفاوت مبنایى دارد. revelation در مسیحیت به معناى کلام الهى ارسال شده توسط خداوند بر پیامبران نیست. تاریخ جمع آورى اناجیل و اعتقاد به کلام الهى در مسیحیت این گونه کلام ها را کلام الهى قلمداد نمى کند. در میان ما مسلمانان این وحى طى ۲۳ سال به شخص پیامبر اکرم (ص) صورت پذیرفته است در صورتى که revelation مسیحى طى ۱۵۰۰ سال به قدیسان نازل شده است. revelation در مسیحیت کلامى الهى و انسانى است در حالى که در اسلام عین کلام الهى است. این مهم وقتى فهمیده مى شود که سالیان دراز در تعامل فکرى به درک کامل یک دین در شرایط اجتماعى خودش رسیده باشیم.
به این اعتبار با ترجمه revelation به «وحى» در فرهنگ اسلامى دچار بدفهمى بسیارى میان مسلمانان خواهیم شد. شاید بهترین ترجمه براى این کلمه «انکشاف الهى» باشد که دقت بیشترى را نسبت به وحى دارد. اما صرف ارائه این ترجمه نیز ما را به فهم کامل این لغت رهنمون نخواهد کرد؛ چرا که درک منظور نویسندگان غربى منوط به دانستن پیشینه مسیحى آن است. همین مسئله است که تحقیقات فلسفى و دینى اى که در درک revelation در غرب صورت گرفته است را در مسیرى متفاوت از تحولات آن در جامعه اسلامى قرار مى دهد. نگاه مسیحى به وحى در قالب هرمنوتیکى میسر است و همین زمینه را براى تفسیرهاى بسیار متنوع متناسب با شرایط فرهنگى عصر فراهم مى کند در حالى که هرمنوتیک فهم قرآن در اندیشه اسلامى محدوده اى کاملاً متمایز از مسیحیت دارد. همین امر موجب شده است مفاهیمى همچون «تجربه نبوى» و حتى «تجربه دینى» در تبیین آموزه هاى دینى نقشى متفاوت در مسیحیت بازى مى کند در حالى که بررسى آموزه هاى اسلامى در قالب این اصطلاحات تحقیقات نامتناسب و نادرستى را ایجاد مى کند که نهایتاً در سایر ابعاد دین پژوهى معاصر ایران اثرات آسیب زایى را داشته است.
چنین بى دقتى هایى در سالیان اخیر نه تنها باعث عدم درک درست یک دیدگاه فلسفى شده بلکه بر مبناى آن نقدها و یا جانبدارى هایى صورت گرفته است که از هر دو جانب، مشکلات فکرى زیادى در جامعه به وجود آورده است. از آنجا که اغلب ترجمه ها از فضاى فکرى غرب یا در آن فضا صورت گرفته است و دیدگاه هاى فلسفى و دینى، مبانى بسیارى از فعالیت هاى فکرى دیگر جامعه ما را شکل مى دهد، حوزه هاى فکرى جامعه دچار غربزدگى نامتجانس یا غرب گریزى بى اساس شده است. بسیارى از این بدفهمى ها از بى توجهى در درک طرف مقابل در ترجمه متون فلسفى و الهیاتى صورت گرفته است.
ـ قابلیت هاى ذهنى مفسر و پیش زمینه هاى ذهنى او تا چه حد مى تواند در تفسیر او نقش داشته باشد؟
پیش زمینه هاى ذهنى بسیار مى توانند مؤثر و دخیل در فهم و تفسیر و حتى ترجمه باشد. البته اینطور هم نیست که ما در شرایط ذهنى خود محبوس باشیم و قدرت خارج شدن از آن را نداشته باشیم. چنین تصورى برابر با این باور است که براى مؤلف جایگاهى قائل نباشیم!
ـ ترجمه در حالى که پارادایم هاى حاکم به اصطلاحات آن در زبان مقصد وجود ندارد فضاى فکرى و فرهنگى یک جامعه را دچار آسیب هایى مى کند که ناشى از بى توجهى به ملاحظات هرمنوتیکى در ترجمه است. نظریه پردازانى چون «امیلیو بتى» چه راهکارهایى را براى برون رفت از این وضعیت پیشنهاد مى کنند؟
تلقى بتى از ماهیت فهم و تفسیر به هرمنوتیک شلایرماخر و دیلتاى شباهت دارد. از نظر او تفسیر فعالیتى است که هدف از آن رسیدن به فهم است. فهم نیز عبارت از درک ذهنیت و روان فرد دیگر است. پس تفسیر به امید رسیدن به ذهنیت و دنیاى روانى فرد بیگانه صورت مى گیرد. بتى معتقد است که فرآیند تفسیر «سه ضلعى» است. زیرا افزون بر مفسر، قالب هاى معنادار و ذهنیتى که در این قالب ها و اظهارات معنادار متجسد شده اند دو عنصر دیگر این فرآیند را تشکیل مى دهند.
بتى فرآیند هرمنوتیکى تفسیر را، همچون مسیر آفرینش اثر مى داند، با این تفاوت که در اینجا عکس مسیر پیدایش اثر طى مى شود. در آفرینش اثر، ذهنیت و مقاصد صاحب اثر نقطه آغاز فرآیند خلق اثر است، اما در فرآیند هرمنوتیکى تفسیر، نقطه پایانى، وصول به آن ذهنیت و مقاصد است. زیرا هدف مفسر این است که از تفسیر اثر به فهم ذهنیتى برسد که سبب خلق آن شده است و دنیاى معنایى متبلور در سیماى اثر را بازآفرینى کند.
این بازتولید و بازآفرینى در ذهن مفسر انجام مى شود، یعنى ذهنیت بیگانه صاحب اثر را که در موضوع تفسیر متجسد شده است، در ذهن خویش ترجمه مى کند و در درون خویش به بازاندیشى و بازآفرینى آن مى پردازد. بنابراین ما با تعارض ظاهرى میان ذهن گرایى و عینى گرایى روبروییم. ذهن گرایى که همیشه با تفسیر همراه است و عینى گرایى که هدف فرآیند تفسیر است.
روزنامه ایران/لیدا فخری
۹۲/۰۶/۰۶